احساسات یک قلم

قراره کلی داستان کوتاه و رمان و ... اینجا قرار بگیره♡

احساسات یک قلم

قراره کلی داستان کوتاه و رمان و ... اینجا قرار بگیره♡

احساسات یک قلم

سلام، بعضی وقت ها که نمی تونم با کسی دوست بشم یا با کسی حرف بزنم نوشته هام رو نشونش میدم! این راه همیشه جواب میده؛ حالا من میخوام با همه شما دوست بشم^~^

ممنونم که همراهیم میکنین♡

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان
پیوندها

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ستاره» ثبت شده است

ستاره💫

 

☆ستاره☆

 

فقط چند قدمه دیگه مونده بود ولی انگار سال ها راه بود.

مقصدم مشخص بود ، دقیقا رو به روم اما انگار جز سیاهی چیزی نمیدیدم! 

محمد که به سمتم آمد و دست روی شانه ام گذاشت وقتی با رنگی پریده گفت:{ تسلیت میگم. } متوجه نشدم چطور به آغوش زمینی رفتم که آغوش دخترم رو به اسارت گرفته بود ، متوجه نشدم چطور زانوهای سفیدم به سرخی ماهی قرمز تنگ دخترم شد ، متوجه نشدم چطور مثل ابر های بارانی سیاه بر بالای آسمان اشک هایم را تقدیم زمین کردم.

اما مهم نبود ! حاضر بودم آب بشم ، شنگ بشم ، خودم به آغوش خروال خروال خاک برو ، اما دخترم دوباره با تمام وجود روحش گل های یاس را حس کند .

اما مگر میشد! مگر میشد جسمی که حالا بی جان در تنگ نای باریکه ای خوابیده آرزو های مرا بر آورد کند. پس چه باید کرد؟! به درد خود گریست؟ به درد خود مُرد؟ یا در به امید روزهای خود نشست؟ به امید ، امیدی دوباره؟ به در های بسته خیره شد؟ آه که چه مردابی ، نه میشود تقلا کرد نه ثابت ماند.

آه که بی ستاره شدم ، ستاره بابا !

 

پایانی بی پایان😳

​​